تاریخ : رمان عشق یوسف قسمت 29 دوشنبه 11 آذر 1392 09:58 ب.ظ
سلام دوستان عزیز
اگه دوست دارین رمان خودتون رو انتشار بدین یـا بـه هر طریقی با من همکاری کنین لطفا برام پیـام بذارین...
برای عضو شدن هم یـه نام کاربری و یـه رمز عبور انتخاب کنید و به صورت نظر خصوصی برام بفرستید.
همـینجا پیـام بذارید...
رمان بعدی را شما انتخاب کنید
شرایط تبلیغات درون وبلاگ
کسانی کـه به عنوان نویسنده پذیرفته شدن:
مـی تونین با نام کاربری و رمزی کـه تعیین کردید وارد بشید. رمان عشق یوسف قسمت 29 من کاربریتون رو فقط مـی نویسم و رمز رو خودتون مـی دونید.
برای وارد شدن هم درون قسمت وبلاگ بنویسید: roman-novel
در قسمت نام کاربری ، رمان عشق یوسف قسمت 29 نام کاربری و در قسمت رمز هم رمزی کـه خودتون بهم گفتید رو وارد کنید
تاریخ : دوشنبه 12 آذر 1397 08:30 ق.ظ
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور
خلاصه :
دانلود آیدا و مرد مغرور ی شیطون شوخ بذله گو کـه در کودکی والدینش را از دست داده و در حال حاضرتحت سرپرستی عمویش زندگی مـی کند کـه طی جریـاناتی درسن کم مجبور بـه ازدواج بامردی مغروروشکست خورده،مقرارتی وسخت گیربافاصله ی سنی زیـاد مـی شود. رمان عشق یوسف قسمت 29 وسختیـهای ودردهای زیـادی راتحمل مـی کندوتبدیل بـه ی غمگین و افسرده وعاشق مـیشـه …عاشق مرد مغرور زندگیش مـیشـه کـه به او محبت نمـی کند
قسمتی از رمان :
ای بابا…سارا زودباش دیرم شدامروز دیگه زن عموم بیچارم مـیکنـه.اگه دیربرسم خونـه.
سارا باکلافگی اخمـی کرد. ای تو روح زن عموت کـه نمـیزاره کمـی نفس بکشیم . انقد
نق نزن راه بیفت دیگه امروز رفته خونـه مادرش اگه برگردو شام حاضر نباشـه که تا دو هفته
نق مـیزنـه بـه جونم.منم کـه از صبح که تا حالا سر کلاس خسته حتما برم نظافت وآشپزی
-من اگه جاتوبودم تو خواب خفش مـیکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای بابا اگه
منم بابا م زنده بودن کلفت نمـی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا متوجه
حالم شد سریع راهمو سد کرد با ناراحتی گفت ـ:ناراحت شدی؟ ببخشید نمـی خواستم
ناراحتت کنم. لبخندی زدم…. نـه مـهم نیست..بریم دیگه دیر م شد.-تو حال خودم بودم که
آستینم کنده شد .-آی…..دستمو کندی وحشیییی چشمای قهوای درشتشو گشاد
کردوبه اونطرف خیـابون اشاره کرد ـ .بازم اون پسرا …بیـابیـا که تا بهمون نرسیدن ومزاحمون
نشدن بریم.شونموبالا انداختم. غلط مـیکنن این دفعه حالشونو مـی گیرم. خیلی شربودم
حاضر نبودم جلوی هیچ پسری کم بیـارم .ازی هم نمـی ترسیدم .چرا دروغ بگم …
کمـی از زن عمو مـیترسیدم.آخه خیلی بدجنس بود.درست مثل
من اگه جاتوبودم تو خواب خفش مـیکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای
بابا اگه منم بابا م زنده بودن کلفت نمـی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا
تاریخ : شنبه 12 آبان 1397 08:29 ق.ظ
دانلود رمان بازگشت ارباب جوان
خلاصه:
دانلود بازگشت ارباب جوان درباره ی بـه اسم ماهرخه کـه توی روستا با خانواده عموش زندگی مـیکنـه ….سالها پیش خانوادشو از دست داده و عموی ماهرخ اربابه روستاهم هست وتو اتاق زیر شیروونی نشسته بودمو خاطراتو مرور مـیکردم زمانی کـه بابا زنده بودو هیچ غم و غصه ای نداشتم ….تنـها نبودم پدرم کـه بود کل تنـهاییـامو پر مـیکرد..پدرم کـه بود هیچ نمـیتونست ازارم بده ..ولی حالا کل دنیـا انگار بامن دشمنن …حالا دیگه حتما ریر این کوله بار غم و غصه هام طاقت بیـارم
حالا کـه عمورو از دست دادم حالا دیگه تنـهای تنـها شدم دیگهی نمـیتونـه
در برابر ازارای زن عمو منو نجات بده ….همـین دیروز بود کـه عمو سکته کرد
…اون مثل پدرم بود حالا واقعا انگیزه ای به منظور زندگیندارم .
..حتی نزاشتن توی مراسم خاکسپاری عمو باشم .
.نزاشتن بخاطر اخرین بار ببینمش و منو تو این اتاق زندانی …
فردا قراره ارباب جوان برگرده ملکه ی عذاب من ..
.از بچگی ازمن متنفر بود هشت سال پیش کـه بابا رفت و عمو سرپرستی منو بـه عهده گرفت اونم رفت امریکا به منظور تحصیل ..و فردا کـه قراره برگرده به منظور خاکسپاری و مراسم کفن و دفن …
ماهرخ ..ماهــــــرخ با صدای زن عمو برگشتم و نگاش کردم کـه توی چهارچوت درون ایستاده بود
زن عمو :پاشو …از بچگی داری کوفت مـیکنی حداقل حتما مزد زحمتامونو بدی …از این بـه بعد مـیشی خدمتکار این عمارت ….کمکاری کنی باده شلاق مـیگرمت فقط واای بـه حالت …توی مراسمم وظیفتو انجام مـیدی …کل خونرم تمـیز مـیکنی با صغری و خاتون …نببنم از زیر کار دربری کـه خودم زبونتواز حلقومت درون مـیارم …حالا هم پاشو لباسای کارتو خاتون مـیاره …یـه نگاه بـه من کرد کـه با ناباوری نگاش مـیکردم
تاریخ : پنجشنبه 12 مـهر 1397 08:27 ق.ظ
دانلود رمان نفرین قرمز
خلاصه :
یک نفرین، یک جنگل، یک شایعه! هرکدام از اینها داستانی مـیسازند و ک داستان مارا سوق مـیدهند بـه راهی کـه انتهایش مشخص نیست. بـه راهی کـه ک قصهی ما مـیتواند از سختیها رها شود. درون این راه ک مـیفهمد کـه گاهی زندگی چقدر سخت مـیشود، بـه راهی کـه ک طرد مـیشود به منظور یک نفرین؛ ولی بـه راستی ک کدام را انتخاب مـیکند؟! عشق یـا ارامش؟!
نکته ای راجع بـه اسم:
نفرین چیزیست کـه عشق را از بین مـیبرد و رحم را نابود مـیکند و فقط یک حس باقی مـیماند، ترس! و قرمز، رنگیست از جنس عشق.
حالا ترکیب اینـها ممکن است؟!
مقدمـه:
آوریل با لذت بـه باغهای شکوفهی گیلاس خیره شده بود. لبخندی زد، اینجا همان جایی بود کـه با او بود، همان جایی کـه طرد شد، همان جایی کـه به آرزویش رسید و او انتخاب کرده بود و به نظرش چه انتخابی بهتر از این!؟ انتخابی آسان، مـیان عشق و آرامش!
زیربا بغض زمزمـه کرد، بـه امـید اینکه او بشنود، اویی کـه حالا نیست.
مـیتوان باتو ماند…
زیر یک آلونک…
پیش یک دریـاچه
عشق را باتو زدخواهم…
آرامشم مـهم نیست…
تو فقط باش…!
قسمتی از متن :
جلوی درون والوِج(مغازه گیـاهان دارویی) ازدحام شده بود! وصدای جیغ ی کـه فریـادهایش دل هر انسانی را بـه درد مـیآورد، بجز دل این انسانهای بی رحم را! همـه فروشندهها، مغازههای چوبی خود را رها کرده بودند و دور والوج ایستاده بودند و تماشاگر بودند، افرادی خوشحال از اینکه آنـها انتخاب نشدند، افرادی با حس ترحم ولی هیچ ناراحت نبود، به منظور این !
ک فریـاد مـیکشید و با امـیدی ناامـیدانـه مـیگفت: من نمـیخوام. چرا من؟چرا من حتما انتخاب بشم؟
و او درون آخر فقط از یک نفر کمک خواست، از مادرش، ولی مادرش بدون توجه بـه فریـادهایش٬ بـه او پشت کرد و رفت! و به راستی کـه این نفرین عشق را هم از مـیان بود!
تاریخ : دوشنبه 12 شـهریور 1397 08:25 ق.ظ
نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) , جاوا (JAR) و نسخه کامپیوتر (pdf)
نویسنده: سامان
تعداد صفحات : 159
ژانر : #عاشقانـه #پلیسی
خلاصه :
کدام را مـی توان انتخاب کرد ؟ لباسی کـه به تن دارد ، وظیفه ای کـه بر او واجب هست ؟ یـا عشقی کـه او را گرفتار کرده است؟
به راستی مـیان عشق و وظیفه کدام را حتما انتخاب کرد؟ حقیقت های تلخ دامن گیر زندگی او شده هست و اوست کـه مـیان آسودگی و زجر کشیدن ، حتما انتخاب کند، انتخابی کـه دوطرفش باخت است...
دانلود
تاریخ : چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 03:58 ب.ظ
خلاصه
درباره یـه ه کـه برای کاره پدرش هویتش عوض مـیشـه باعث مـیشـه از عزیزاش دور بشـه…
قسمتی ازعشق بچگی :
رفتم تو دانشگاه همـه جارو داشتم مـیدیدم کـه صدای حرف زدن چند که تا اومد رفتم جلوتر صدا واضح نبود…
جلوتر رفتم کـه کلیده خونـه از جیبم افتاد. صدا بدی داد.
سه جفت چشم برگشت سمتم.
من گفتم: ببخشید داشتم اینـهارو دید مـیزدم صدای شما ها رو شنیدم .
ه چشم رنگیـه گفت: یعنی قصد فضولی نداشتی نـه؟؟
من گفتم: نـه قصد فضولی چرا. چی بهم مـیرسه آخه؟!
بغلیش گفت: اشکال ندار ه خب بگو تو هم مثل ما تازه واردی.
من گفتم: اره تازه واردم.
سومـی گفت: خودتو معرفی کن؟
من گفتم: فریماه علیزاده هستم ۱۹ ساله از رشت .
چشم رنگیـه گفت: منم ماندانا یوسفی ۱۹ ساله از اصفهان.
بغلیش گفت: منم ترانـه مـهرپرور ۱۹ شیراز.
سومـی گفت: منم شیما نادری ۱۹ تهران.
من دستمو بردم جلو گفتم : خوشبختم باهاتون دوستای خوبی مـیشی نـه.
تاریخ : شنبه 18 فروردین 1397 11:28 ق.ظ
دانلود رمان اجی های دو قلو شر و شیطون
دانلود رمان اجی های دو قلو شر و شیطون
ژانر : فانتزی کلکلی عاشقونـه طنز جنایی پلیسی
نویسنده : مـهساجون
تعداد صفحات : ۲۰۰
خلاصه
درباره تو دوقلوشیطون ک هر کدوم با ی ماجراهایی با امـیرعلی وماکان اشنا مـیشن ..
خوندن ک شما هرروز با کاراتون نمـیزارید بچه ها با ارامش درس اشونا بخونـه
وای خداحالا چیکارکنماهاهان ..ی دفعه جیغ زدم وایی خانم پرورش (کتابداروه مـیگم باو)قیـافه اما شبیـه ادمـهای وحشت زده کردم و گفتم:س..و..سو..سوسک ..
ی دفعه جیغ همـه ی ایی ک تو کتابخونـه بودن دراومد..
الهه ام ک همـیشـه پشتم بودگف وای اره خانم پرورش واس همـین الهام جیغ زدشما چرا دعواش مـیکنید ..تقصیر شماس ک اینجا سوسک داره
هاها ی لبخند شیطانی اومد رو لبم زود بعد اش زدم کتابام انداختم تو کوله دس الهه گرفتم درون مقابل چشا بهت زده پرورش دویدم بیرون کتابخونـه ..همـینکه پام ب خیـابون رسید زدم زیرخنده الهه ام از خنده من خنده اش اومد خندید هرکی هم رد مـیشد سرشا تکون مـیداد..
پارت دوم
وااای خدا مردم از خنده درحال خنده بودم ک ی چی خورد تومخم ?واه کی بود؟؟ چیشد؟؟ کی زد ؟؟نکنـه بلای اسمانی نازل شده ..دهنما باز کردم ک جیغ ب ک الهه فهمـید مـیخواهم جیغ ب دستشا گذاشت رو دهنم
الهه:الی بیشعور خبرمرگت چرا خانم پرورش گذاشتی سرکار هیی بمـیری تو…?
سرما بلندکردم ک دوتا فحش ابدار ب الهه بدم ک دیدم بههه ماشین پیرخرفته جلوی شرکته..?
الهام:الهههههه الههههههه …
الهه:ها چ مرگته
الهام :الهه ببین ماشین پیرخرفته جلوی شرکته مـیگی چرا نبردتش تو پارکینگ..هااا..
الهه چشاییشا ریزکرد و ماشین نگاه کردو
گفت :راس مـیگی اه ..
الهام:اهوووم ..الهه جووونم مـیایی بریم ی سروگوشی اب بدیمم
الهه چشاش دراومد بخاطر
لینک های دانلود
تاریخ : یکشنبه 12 فروردین 1397 11:27 ق.ظ
دانلود رمان روی خط عشق (جلد اول)
خلاصه:
تا حالا شده بـه این فکر کنید کـه توی این کره خاکی درون کنار ادم های معمولی ادم های خاصی هم وجود دارند ؟!؟ادم هایی کـه شاید مشکل جسمـی داشته باشند اما مثه هر فرد دیگه ای دل دارند …مثل پسر داستان ما کـه درسته قوه ی تکلم نداره اما دل … داره و در مسیر عشق و احساس قرار مـی گیره پسری کـه بر خلاف خیلی از ما ادما پیرو دین و عقل خودشـه و …ایـا مـی تونـه عاشق بشـه ؟؟؟ !
اگه شد ، چطور مـی خواد عشق خودشو با مشکل جسمـیش نگه داره ؟؟؟
تاریخ : یکشنبه 5 فروردین 1397 11:26 ق.ظ
دانلود رمان رایـا
خلاصه:
رایـا و رامـین سالها پیش درون حین تصادفی پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه مادربزرگشان درون خانـه ایی قدیمـی زندگی مـیکنند… رامـین بخاطر برآورده نیـاز های ش از هیچ چیزی دریغ نمـیکند..
رایـا به منظور قبول شدن درون دانشگاه دولتی سخت درون تلاش هست که اتفاقاتی طی این مسائل برایش پیش مـی آید….
تاریخ : سه شنبه 29 اسفند 1396 11:26 ق.ظ
دانلود رمان روزهای برفی
قسمتی از متن کتاب:
یـه نگاه دیگه بـه ساعتم انداختم..وای نـهههه…ساعت از سه گذشته..یعنی یک ساعت و نیم تاخیر..یـه نفس عمـیق مـیکشمو با ترس کلیدمو درون مـیارم کـه یـه دفعه درون باز مـیشـه، وای نـه خودشـه…زود سرمو مـیندازم پایین کـه نگام بـه چشمـهایعصبانیش نیفته، خودشو مـیکشـه کنار و باسر اشاره مـیکنـه برم تو، یـه دفعه داد مـیزنـه:
– ساعت چنده؟
– من.. من.. خب.. .ام…توضیح مـیدم پارسا
– مدرست ساعت یک تعطیل مـیشـه که تا ساعت سه چه غلطی مـیکردی تو خیـابونا
– خب خواستم یـه کم تو این هوای بارونی قدم ب
– خیلی بیخود کردی.. با اجازه کی؟؟؟؟؟؟
-عصبانی مـیشم و مـیگم کجای دنیـا بـه پسر صاحب خونـه جواب بعد مـیدن؟ بابامـی یـا داداشم؟
– با صدایی عصبی مـیگه: درستت مـیکنم و بعد از درون حیـاط مـیره بیرون
نفس حبس شدمو رها مـیکنم و براش درون بسته شکلک درون مـیارم..
تاریخ : یکشنبه 20 اسفند 1396 11:25 ق.ظ
دانلود رمان روزهای با تو
خلاصه:
دو دوست (سامـیار و آریـا) کـه تازه از خدمت سربازی اومدن، مادر آریـا به منظور پسرش شرط مـیذاره کـه حتما حتما در کنکور شرکت کنـه و یـه رتبه بالا بیـاره.
اونا از طریق یـه آگهی تو روزنامـه متوجه مـیشن کـه اگه یـه فیلم خوب بسازن و فیلمشون مقام خوبیب کنـه بدون کنکور وارد دانشگاه مـیشن…. یـه روز این دو دوست بـه یـه آقایی کـه مـی خواستن کیفشو بدزدن کمک مـیکنن و اون آقا یـه ساعت بـه اونـها هدیـه مـیده کـه …
تاریخ : جمعه 11 اسفند 1396 11:19 ق.ظ
دانلود رمان رقابت عشق
خلاصه :
داستان درباره ی ی بـه نام آیلار هست که بـه طور اتفاقی وارد خانواده ای تازه مـیشود . شاید همـین ورود ناگهانی ، بـه طور ناگهانی مسیر زندگیش را تغییر دهد …
نگاه ساکت باران بـه روی صورتم دزدانـه مـیلغزد ، ولی باران نمـیدانند کـه من دریـایی از دردم ، بـه ظاهر گرچه مـیخندم ولی اندر سکوتی تلخ مـیگریمداستان درباره ی ی بـه نام آیلار هست که بـه طور اتفاقی وارد خانواده ای تازه مـیشود . شاید همـین ورود ناگهانی ، بـه طور ناگهانی مسیر زندگیش را تغییر دهد
تاریخ : شنبه 14 بهمن 1396 05:00 ب.ظ
نوشته: فاطمـه محمدی نویسنده انجمن رمان های عاشقانـه
ژانر: #عاشقانـه#پلیسی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۹۲۲
خلاصه :
رمان عشق خشن: ویدا ونیما کـه عاشقه هم مـیشن وباهم نامزد مـیکنن اما روز خواستگاری نیما ندارومـیخواد ه ویدا…..مگه مـیشـه؟؟ اون همـه عشق کجارفت؟؟ عشقه ویدا مـیشـه شوهرش…ویدا دووم نمـیاره واونجاروترک مـیکنـه…..یـه بازی احمقانـه….زندگیشو زیرو رو مـیکنـه …..وریـا پسری کـه باتمام وجور از ویدا متنفره….اما چرا؟؟؟
پسر جذابی کـه ا واسش سر ودست مـیشکونن…کسی کـه ازخوابیدن باها یک شب هم نمـیگذره…بازحرفه ای
وریـا ویداروبدست مـیاره تاشکنجش بده….ویدایی کـه بااین همـه درد وشکنجه بازهم منتظرعشقه قدیمـیش نیماس کـه بیـاد اونو نجات بده…..تنفر وعشق….ملودی زندگی…ازنوع عشق خشن
تاریخ : شنبه 7 بهمن 1396 04:52 ب.ظ
نوشته: مـه گل (nm:gh) نویسنده انجمن رمان های عاشقانـه
ژانر: #عاشقانـه
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۱۱۲۵
خلاصه:
داستان ی طرد شده …
که ناخواسته قربانی شده ی یک دسیسه شیطانیست و
به یک باره از دنیـایی بـه دنیـای دیگر تبعید مـیشود دنیـایی کـه هیچ سنخیتی با رویـا های او ندارد…
دنیـایی کـه خلاصه مـیشود درون یک مرد…مردی مغرور و عاشق …که درون دلش جایی به منظور آنا ندارد و…
ژانر : عاشقانـه
چایی رو برداشتمو باقیموندشو سر کشیدم.
آنا زود باش د لعنتی شیشو نیم شد. بسه کمتر بخور مـیترکی!!
.-چیـه انگار از ارث بابات مـیخورم روانی ،مـیام دیگه. بعد دو ترم تو هنوز عین ترم اولیـا رفتار مـیکنی.
پاشدم رفتم تو اتاق بانـهایت سرعت آماده شدم…قبل از اینکه بخوام
از خونـه شم چنگ زد بـه کاسه ی پراز شکلات کـه رو اپن بود.
-د آنا مرگ بزنـه تورو من راحت شم ایشاالله .
-اومدم اومدم
خودم ماشین نداشتم بخاطر همـین بادوستم کـه هم خونـه ام بود مـیرفتم ،خوب و دوست داشتنی که
اسمش زهرا بود .توراه کلی فحشم داد و تا رسیدم غر زد رفتم سر کلاس جمع همـه جمع بود ومـیگفتن و مـیخندیدن
-سلام چه خبره برو بچ چتونـه؟!!
-هیچی آخر هفته تولد زیباست همـه رو دعوت کرده الانم بچه ها داشتن زیبا رومسخره مـی با این اداهاش!
زیبا:نخیر من اصلا ادا درون نمـیارم
زیبا تک یـه خونواده پول دارکه با همـه امکانات داشت زندگی مـیکرد تموم صورتشم عملی بود.از نظر زیبایی
خوب بود اما بـه لطف ارایش و عمل.همـیشـه مـهمونی مـیگرفت. همـه رو دعوت مـیکرد کلاس ما بیست و هشت
نفر بودیم ودر طول این یک سال باهم فوق العاده صمـیمـی. البته من زیـاد با پسرا گرم نمـیشدم چون با خدای
خودم عهد کرده بودم دوست پسر واین چیزا نگیرم کـه خدا بهم یـه شوهر چشم و دل پاک بده
تاریخ : شنبه 30 دی 1396 04:51 ب.ظ
دانلود رمان گناهکار طرد شده
نوشته: nady48
ژانر: #عاشقانـه#اجتماعی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۹۰۶
خلاصه :
زندگیمو پر از سیـاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..
فقط بـه خاطر همون عذابی کـه همـیشـه ازش دَم
مـی زد. انقدر کـه برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم که تا …
ی تنـها سر خورده .. موجودی کـه پاکی و معصومـیتش با دستان آلوده ی نامادری و برادرنامادری بـه تاراج رفت ..
رها شده درون خیـابانـهای بی درو پیکر شـهر .. جدا افتاده و مطرود … ولی درست درون لحظه ای کـه فکر مـیکرد همـه ی خوبی های دنیـا بـه پایـان رسیده
یـه روز بارونیو سرد پاییزی توی یـه کوچه ی بن بست طرفای شمرون زندگیم بـه جایی کشیده شد کـه اصلآ فکرشو نمـیکردم شاید داستان زندگیم شبیـه داستان کاراکترای کارتونیو فیلم فارسیـا باشـه ولی قدرت بی پایـان خدا رو حس کردم و فهمـیدم درون عدل الهی هیچ چیز از قلم نمـیوفته و واقعآ مثقالآ ذرهِ رعایت مـیشـه !!
کیف کولی سنگینمو رو پشتم بالا پایین کردم دلم شور مـیزد کـه نکنـه وسیله هام خیس بشن : اّه ! این بارون چی بود این وسط ! صد دفعه بـه این آنا گفتم از این لقمـه ها واسه من نگیر بـه گوشش نرفت کـه نرفت .. نکبت .. یـارو نیم ساعته منو اینجا کاشته ، معلوم نیست کجاس ! انقد این پا اون پا کردم پاهام کش اومدن !!
اینجام کـه سال که تا سال یـه ماشینم رد نمـیشـه .. لعنتی شارژ موبیلمم تموم شده .. خاکبرسر باتریش غزل الوداعو خونده حتما برم یـه گوشی دیگه بخرم .. یـه ماس مـیخوام برم نمـیشـه ، وقت ندارم کـه .. این مشتریـای بروز( بهروز ) ولم نمـیکنن !! حالا حتما دید این جدیده چه طوره !خب خدا رو شکر یـه ماشین پیدا شد .. او لا لا ، پورشـه ی مشکی .. خدا کنـه خودش باشـه ..
بله خودشـه ، درو با ریموت باز کرد .. بروز چی گفت ، آهان درو با ریموت باز مـیکنـه من سریع بپرم تو حیـاط پشت اولین کاج قایم شم .. بدو بریم خانوم خانوما کـه بلیطت
تاریخ : یکشنبه 24 دی 1396 04:50 ب.ظ
نوینسده : زهره دهنوی کاربر رمان های عاشقانـه
ژانر: #عاشقانـه#طنز
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۶۵۰
خلاصه :
خب خب خب…داستان درمورد باحالیـه کـه سه تا
دوست داره هم جنس و رنگ خودش
ازدواج ممنوعیـای ما همـین طور کـه از اسمش معلومـه
از ازدواج فرار مـیکنن و دم درون تله نمـی دهند
خب……..دوست دارید بدونید بالاخره بخت این ازدواج
ممنوعی ها باز مـیشـه یـانـه؟؟؟
اصلا ازدواج مـیکنن یـا هم چنان ترشیدن رو بر ازدواج ترجیح مـیدن؟؟؟
مـیدوونم خیلی کنجکاو شدید بدونید چه خبره بعد با
من همراه باشید که تا لحظات شاد و خاطراتی بـه یـادموندنی رو باهم رغم بزنیم
پشت درون وایستاده بودم و منتظر علامت بروببودم که تا با لنگ کفش فرود بیـام برکله ی مبارکش
بااومدن صدای درون دیدم بچه ها دارن ابرو بالا مـیندازن
سری تکون دادم و انگشتمو بـه نشونـه ی هیس گذاشتم رو دماغم
همـین کـه صدای تق درون اومد
پ جلوی درون درحالت یک لنگ درهوا یک لنگ درون زمـین و دستها بالا به منظور زدن
با دیدن صاحب خونـه چشمام مثل چی… گرد شد و با دیدن اخم های درهمش همون حالت سنگوب کردم ترسیدم خو…
اونم با دیدن لنگ کفش چنان این اخمش پررنگ شد کـه حس کردم درون تنبانم جیشیدم و پاهامو چفت کردم که تا جیش ها از پاچه ی مبارک نریزن بیرون و آبرویم نرود…
لنگ کفشو درون یک حرکت بـه عقب پرتاب کردم کـه صدای جیغ یکی از باومد و کوکب با اخم های درهمش دستشو زد بـه کمرش
غلام این هیکل هرکول مانندشم من …
-چشمم روشن حالا کارتون بـه این رسیده کـه بیـاین با لنگ کفش بزنید تو سر من؟؟؟
آب دهنـه رو قورت دادم و گفتم:امم…شما شکر بخورید …عه نـه ما شکر بخوریم کـه همچین خبطی یم کوکب خانوم اصلا هیکل من بـه شما مـیخورد عایـا؟؟؟
اخم های کوکب با حرف من یـه خورده باز شد و گفت؛خیلی خب تو بلبل زبونی نکن
تاریخ : یکشنبه 17 دی 1396 04:49 ب.ظ
دانلود رمان: جدال مجنون وار ( جلد دوم ما شیطون نیستیم)
نوشته: زینب رحیمـی نویسنده انجمن رمان های عاشقانـه
ژانر: #عاشقانـه#اجتماعی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۲۹۶
خلاصه :
شخصیت ها : زینب ، افشین و فاطمـه ، معین.
داستان زندگی دو زوجین. زوجین اول مربوط مـیشـه بـه زینب و افشین.
زینب ی مغرور کـه در شب ازدواجش اتفاق های ناگوار زیـادی
برایش رخ مـیدهد و تمامـی باور ها و عقایدش عوض مـیشود و
تمامـی احساس و علاقه اش نسبت بـه همسرش افشین به
نفرتی بزرگ تبدیل مـیشود. زینب خودش را به منظور یـه نبرد بزرگ
با افشین کـه پسری مغرور و شکست خورده هست و پلیس
ماهر و توانمندی هست ، اماده کرده است. درون این جدال ،
هم ک و هم پسرک داستان ما بدلایلی دنبال انتقام
گرفتن از یکدیگر هستند. سرانجام حتما دید کدامشان پیروز
خواهد شد و چه چیزی درون انتظارشان است. زوجین بعدی
مربوط مـیشود بـه زوج معین و فاطمـه. فاطمـه ی شر و
لات و شیطون کـه هیچ رقمـه حرف های معین تهرانی ،
همان خواننده معروف را گوش نمـیدهد. آنـها بدلیل تنفرشان
از جنس های مخالف خودشان ، قراردادی ازدواج د و
قرار گذاشتند کـه یک سال بعد از ازدواجشون و دقیقا روز
سالگرد ازدواجشون از همـیگه جدا بشوند و به سمت
رویـاها و ارزوهای خود بروند. اما بازی سرنوشت چیزی
دیگر به منظور هر چهار نفر رقم مـیزند. اتفاق های غیرممکنی
که فکرش را هیچ کدامشان نمـیکرد ، رخ مـیدهد و مسیر
زندگی هر چهار فرد را عوض مـیکند …
عاشق نباشی حس باران را نمـی فهمـیفرق قفس با یک خیـابان را نمـی فهمـی
عاشق نباشی مـی روی درون جاده ها،اما
معنای فصل برگ ریزان را نمـی فهمـی
عاشق نباشی،زندگی بی رنگ و بی معناست
درد درون چشم انسان را نمـی فهمـی
در شعرها دنیـایی از اسرار پنـهان است
عاشق نباشی،درد پنـهان را نمـی فهمـی
عاشق نباشی فصل پاییز و بهار،حتی
زیبایی فصل زمستان را نمـی فهمـی
تاریخ : شنبه 9 دی 1396 04:46 ب.ظ
نوینسده : بهارک مقدم
ژانر: #عاشقانـه#کلکلی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۱۴۲۲
خلاصه :
گاهی اوقات ادم شکست مـی خوره تو زندگی…اما هر شکستی نشونـه ی تموم شدن زندگی نیست.نشونـه ی نابودشدن آرزو ها نیست.گاهی شکست مـی خوری و بلند مـیشی.بلند مـیشی وقوی تر از گذشته به منظور زنده بودن مـی جنگی.برای تمام داشته ها و نداشته هات مـیجنگی…گاهی اوقات یـه حسی نمـی ذاره تو شکست رو قبول کنی.یـه حسیـه کـه نابه و دوست داشتنیـه…یـه حس مقدس!حس مادری!تو به منظور بچه ات مـی مونی و مـی جنگی…!
ژانر: عاشقانـه. کلکلی
قسمتی از رمان:
گاهی شکست مـی خوری…
گاهی حس مـی کنی تنـهاترین ادم روی زمـینی…
گاهی حس مـی کنی قلبت، دل، تمام وجودت ترک برداشته…
اما تو مغروری
تو یـه زنی…یـه زن جوون
از جنس گلبرگ های سرخی اما قوی تر از صخره ای…
تو نمـی گذاریی تو رو بشکنـه…
غرورت ترک بر مـیداره اما نمـی شکنـه…
نمـیذاری کـه بشکنـه…
تو مادری…
مادر…!
مادر نمـی شکنـه…
مادر بـه خاطر غنچه ی کوچیکش نمـی شکنـه…
مادر استوار مـی ایسته درون مقابل مشکلاتی کـه سد راه خوشبختیش مـی شن.
تو مادری…مادر…
پر از حس خوب…
خدا تو این راه کنارته…
و بنده های خوبش فرشته های زندگی تو مـی شن
خدا بهت زندگی مـیده…
یـه زندگی شیرین…
یـه زندگی پر از عشق…
پر از شیرینی شیدایی…
تو لایق این شیرینی ها هستی اگر…
اگر تحمل چشیدن تلخی هاش رو داشته باشی
بمون.بجنگ و عشق بورز…
تو لایق بهترین هایی…
مادر…!
آخ خدایـا سرم.از صبح این سرما خوردگی دست از دست سرم برنداشته.آخه نمـی دونم اول تابستونی سرما خوردن من چیـه؟فکر کنم از ستایش بچه ی کوچولویی کـه تو بخش بستریـه گرفته باشم.طفلکی خیلی بد سرما خورده بود.
سرم رو گذاشتم روی مـیز.حسابی تب داشتم.ساعت ۱ شب بود و تا ساعت ۶ صبح شیفتم ادامـه داشت.خدایـا کی مـی خواد که تا صبح بیدار بمونـه.
-دکتر توسلی بـه بخش اورژانس….دکتر توسلی بـه اورژانس…
وای خدایـا همـین رو کم داشتم.چقدرم کـه صدا مـی کنـه.خیلی خب بابا فهمـیدم نکش خودت رو.
بی حال تن کرختم رو از روی صندلی بلند کردم.دستم رو بـه لبه ی مـیز گرفته بودم.ته گلوم بد جور مـی سوختتاریخ : جمعه 5 آبان 1396 06:05 ب.ظ
نام : با تو من خوشبختم
نویسنده : پانیـا.ف.ن
خلاصه:
با تو من خوشبختم داستان یست کـه در این دنیـا همـه چیز داره.بهترین خانواده،پول،موقعیت اجتمایی و…عشق.اما اون درون مرحله ای از زندگیش تصمـیم مـیگیره یکی از با ارزشترین هدیـه ی زندگیش رو از دست بده.افسون قصه ی من تصمـیم مـی گیره عشقش رو از دست بده اونم بدون اینکه علتش رو بهی حتی بـه پدر ومادرش بگه.اون به منظور رهایی از هر سوالی به منظور ادامـه ی تحصیل بـه خارج ازایران مـیره .ولی حالا بعد از ۴سال برمـی گرده وسوالات از نو شروع مـیشن وباعث مـیشـه زندگی خیلی ها رو تحت الشعاع قرار بده خصوصا زندگی نامزد سابقش کـه در شِرف ازدواجه
تعداد صفحات پی دی اف : ۱۴۵
تعداد صفحات جاوا : ۵۰۶
تاریخ : یکشنبه 30 مـهر 1396 06:04 ب.ظ
نام : قطب احساس
نویسنده : مـهسا ولی زاده
ژانر : عاشقانـه. اجتماعی
ویراستاران : :~LiYaN~:.
خلاصه:
قطب احساس روایتگر سه زندگی پر از فراز و نشیب است، زندگیهایی کـه هرکدام جایی بـه هم پیوند مـیخورند؛ افرادی کـه در صدد دشمنی با آنها برمـیخیزند.
انتقامهای پنـهان، عشقهای عمـیق و شادیهای از دسترفته، ذهنی فراموشکار، عشقی بـه سردی قطب و به گرمای احساس.
مقدمـه:
زندگی جنبههای متفاوتی داره کـه به دست شخصیتهای متفاوتی ساخته مـیشـه، سه شخصیت جدا و سه زندگی سرتاسر فراز و نشیب، طوفانی از حادثههاT کوهی از مشکلات کـه تنـها بـه دست عاشقی دلبسته برداشته مـیشـه.
غمهای تلبنار شده و عشقی برافراشته.
قلبی عاشق کـه در بعد غرور و قدرت خودی نشان مـیدهد.
داستان، داستان من و توست، دردهای زندگی مشترک، عشقی بعد زده، غریبهای پر خطر، سرنوشتی کـه ریسمانش بـه دست قلبهای بـه هم پیوند خورده نوشته مـیشود.
تعداد صفحات کتاب : ۷۶۵ پی دی اف, ۱۸۰۶ جار
تاریخ : سه شنبه 25 مـهر 1396 06:03 ب.ظ
نام : تبانی
نویسنده : غزاله پاسبان
ژانر : . اجتماعی.تراژدی
ویراستاران : *بانو بهار*
بالاخره پایـان نامـه “دوستداشتنت” تمام شد. اما هنوز اول راهم؛ چون قرار هست برای دفاع جلوی” زندگی” بایستم.
مقدمـه:
طول کشید که تا راز زندگی را دریـابم،
دردها کشیدم که تا خط بـه خط کتاب خلقت را حفظ شوم.
فهمـیدم همـیشـه همانی کـه مـیخواهی نمـیشود، فهمـیدم بیتفاوتی از همـهی دردها بالاتر است، از همـهی انتقامها سوزانتر است.
فهمـیدم تنفر هم نوعی عشق است، حتی دلخوری و فریـاد و داد و بیداد و ناراحتی هم از مـیزان اهمـیتش منشاء گرفتهاست.
اما؛ وقتی بی تفاوت مـیشوی، یعنی بریدهای، یعنی آخرین ذرههای احساسی کـه به او داشتی هم از قلبت بیرون ریخت و حالا از مسمومـیت عشق پاک و بری شدی.
فهمـیدم دروغ مـیگویند کـه غرور بزرگترین دشمنـه، بهخدا کـه دروغ مـیگویند.
گاهی نباید غرورت را زیر پا بذاری و ببخشی، گاهی حتما غرورت را پرچم کنی و بالا بگیری و بروی رد شوی، بـه جهنم کـه آدما پشت سرت چه مـیکشند، بـه درک کـه دوستشان داری حتما رفت، حتما بیحرف و مقدمـه رفت که تا بفهمند رفتن هم بلد بودی و تمام این سالها نرفتی.
زمان زیـادی گذشت که تا بفهمم خدا بهترین دوسته، که تا با تمام سلولهای تنم درک کنم فقط خدا را دارم و خلاص…
سخت گذشت که تا بفهمم سلامتی بزرگترین ثروته و آسایش، بزرگترین نعمت…
هرکی زبونش نرمـه دلش گرم نیست، اونیکه اخلاقش تنده جنسش سخت نیست.
اونیکه مـیخنده بی درد و غم نیست، ظاهر دلیلی بر باطن نیست.
فهمـیدم هیشکی موظف بـه آرومت نیست.
فهمـیدم جنگ با بعضیـا اوج حماقته، بزرگترین اشتباهه.
فهمـیدم گاهی اوقات خواستههات حتی با زاری و التماس هم انجامشدنی نیست.
فهمـیدم گاهی تو اوج شلوغی تنـهاترینی، فهمـیدم اونی کـه از همـه بهت نزدیکتره موظف نیست بهت خــ ـیـانـت نکنـه، فهمـیدم زندگی یعنی من، یعنی من من من و خلاص.
زمان زیـادی نیست کـه راز زندگی را دریـافتم اما؛ اینقدر ازش آموختهام کـه انگار از بدو تولد مـیدانستم.
هرچهقدر اطرافیـانم بگویند غلط است، بازهم من همـین راز را بـه همـه مـیگویم.
آی آدمای سرگردان، زندگی یعنی تو، وقتی بـه دنیـا آمدی تو بـه دنیـا آمدی تو با او بـه دنیـا نیـامدی کـه ازش انتظارهای عجیب غریب داری، بگرد ببین دلت چه مـیخواهد، تو بـه دنیـا آمدی و تو مـیمـیری، نـه زمان تولد با دیگران بـه دنیـا آمدی نـه زمان مرگ با دیگری درون یک گور مـیگذارنت، بعد همـه را بیخیـال، خودت دلت چه مـیخواهد، فقط خودت باش و خدا…
تعداد صفحات کتاب : ۳۶۸ پی دی اف, ۱۴۵۹ جار
تاریخ : پنجشنبه 20 مـهر 1396 06:02 ب.ظ
دارد و برای بـه دست آوردن موقعیتی کـه آرزویش را دارد حاضر هست حتی مقابل خیلی از مخالفتها
بایستد که تا به هدفش برسد؛
ولی درست روزی کـه تصمـیم قطعیش رو مـیگیرد، خبری بـه گوشش مـیرسد کـه به طور کامل
همـه چیز رو بد مـیکند
دانلود یک قطره عشق ویژه نگاه دانلود
نام : یک قطره عشق
نویسنده: *Nadia_A*(نادیـا.علینژادی) کاربر انجمن نگاه دانلود
نام تأیید کننده: KIMIA_A
ویراستار: هتحی
ژانر: عاشقانـه، اجتماعی
سطح : درحال پیشرفت
مقدمـه:
در جلسهی امتحان زندگی،
من ماندهام و یک برگهی سفید
یک دنیـا حرف ناگفتنی
و یک بغل، تنـهایی و دلتنگی!
درد دل من درون این کاغذ کوچک جا نمـیشود!
در این سکوت بغض آلود،
قطرهی کوچکی؛ هـوسِ سرسره بازی مـیکند!
و برگهی سفیدم
عاشقانـه، قطره را بـه آغوش مـیکشد!
یک قطره عشق!
قسمتی از داستان
-عزیزم تو یک سال دیگه فقط از درست مونده. که تا بخوایم کارهای مـهاجرتت رو جور کنیم.
شاید وقت کم بیـاد. هر چه زودتر بهشون بگو.
همونطور کـه با انگشتهای دستم بازی مـیکردم، گفتم:
-باشـه طی چند رو آینده بهشون مـیگم.
-خیلی خب بعد من برم. ت رو جای من بـبوس. دلم براش تنگ شده. بای عزیزم.
باهاش خداحافظی کردم و لپ تاپو بستم. بـه سمت تخت رفتم، خودم رو روش انداختم.
همونطور کـه به سقف زل زده بودم، توی فکر غرق شدم. رفتن بـه یک کشور پیشرفته،
تحصیل درون اونجا، یکی مثل آنا شدن، نـهایت آرزوی یـه بـه سن من بود.
اون یـه جراح موفق بود، آنا هدف داشت، هدف تعیین مـیکرد و به دستش مـیآورد.
منم از بچگی عاشق دندون
تاریخ : شنبه 15 مـهر 1396 06:00 ب.ظ
خیـانتی سوزناک کـه مـهری زد بر تنـهای زن خانـه.
زندگی فروپاشیده، گویـا خُلق روزگار نویسنده زندگی بـه تنگ آمده است.
آرزوهای سوخته. خوشبختی نافرجام. گم شده درون پس آینـهها.
زنی بیگـ ـناه درون ستیز با هــ ـوس زهرآگین رئیسش.
دنیـایی بیرحم و سرد. دنیـایی کـه در کودکی نجوا مـیند “زیباست”. حال آن زیباییها
کجاست؟
آیـا زن تن بـه آن خواسته ذلت بار مـیدهد؟!
سخنی با خواننده:
این داستان کوتاه درون کنار این کـه یک روز از زندگی سخت؛ اما معمولی یک زن را روایت مـیکند، که تا آن جا کـه فضای داستان مـیپذیرفت، مشکلات جامعه و مردم را نیز هم درون خودش گنجانده است.
ممکن هست با خواندن این داستان حوصله خیلیها سر برود؛ اما اگر دلتان یک داستان درون مکتب رئالیسم،
باورپذیر و پندآموز مـیخواهد، پیشنـهاد مـیکنم این داستان را از دست ندهید.
دانلود یک روز به منظور یک زن
دانلود رمان کوتاه یک روز به منظور یک زن
قسمتی از داستان :
– چند بار بهت گفتم ترتیبی حفظ نکن؟ مـیخوای خانم معلمت باز هم ازم شکایت کنـه؟
بچه سرش را بالا گرفت و با لحن شیرینش گفت:
– ی آخه اگه من نمره کم نگیرم کـه تو نمـیای مردسه، مـیای؟
فرزانـه مقنعه سفیدِ را روی روپوش مدرسه با عجله مرتب کرد و گفت:
نام کوتاه یک روز به منظور یک زن
نویسنده : دینـه دار کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر : اجتماعی.تراژدی
ویراستاران : :~LiYaN~:.
تاریخ : دوشنبه 10 مـهر 1396 05:59 ب.ظ
تاریخ : دوشنبه 13 شـهریور 1396 09:51 ق.ظ
نویسنده : نگین حبیبی
تعداد صفحات : 396
ژانر : #عاشقانـه
خلاصه :
بخش دوم این رمان زندگی طنازو بـه روایت مـیکشـه کـه چه سختیـای کشیده ، و به کجا رسیده و از طرفی سرنوشت ، چجوری دوباره اونو با تجربه تلخ 6 سال پیشش روبرو مـیکنـه ، ولی این بار این تجربه تلخ براش مـیشـه یـه خاطره شیرین…
تاریخ : جمعه 30 تیر 1396 07:02 ب.ظ
نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) و کامپیوتر (PDF)
نویسنده : فاطمـه علیدوستی
تعداد صفحات : 226
ژانر : پلیسی , عاشقانـه , کلکلی
خلاصه رمان :
یـه پسر مغرور اخلاقش و یـه شیطون کنجکاو
حالا اگه اون پسر مغرور جناب سروان باشـه و اون شیطون جناب ستوان با هم ماموریت برن. تو ماموریت چه اتفاقاتی مـیوفته............
تاریخ : چهارشنبه 14 تیر 1396 05:14 ب.ظ
دانلود رمان بـه سادگیم بخند اختصاصی
نام رمان: بـه سادگیم بخند
نویسنده: F.k کاربر انجمن یک رمان
ژانر: اجتماعی ، طنز وعاشقانـه
خلاصه:
این داستان درون مورد یک شاد و سروحاله کـه ازدواج مـی کنـه و متوجه رفتار های عجیب همسرش مـی شـه. کم کم متوجه مـی شـه همسرش عاشق زن دیگریـه و این ازدواج فقط نمایشی به منظور جلب رضایت پدرش بوده.
این تمام تلاشش رو مـی کنـه که تا زندگی و همسرش رو نگه داره اما…
تاریخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 05:13 ب.ظ
دانلود رمان ۴ دقیقه
دانلود رمان ۴ دقیقه
نام رمان : ۴ دقیقه
نوشته نادیـا نصیری “نــ ـ ـانــآ”
خلاصه :
این رمان درباره ی نیلا لوس و نازنازی ایـه کـه همـیشـه با و پسر اس و سامـین(پسر کوچیک دوست باباش) باهم ان و خوشن .. یـه اشتباه کوچیک نیلا یعنی کنجکاویش درباره ی سعید( پسر بزرگ دوست باباش) کم کم همـه چیزو تغییر مـیده باعث مـیشـه خیلی چیزا رو از دست بده اما یـه عشق واقعی رو بدست بیـاره ولی اینکه این عشق دووم مـیاره ؟؟ اگه بیـاره چه جوری و به چه قیمتی رو با خوندن متوجه مـیشید
تاریخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 05:11 ب.ظ
دانلود رمان زمـین و آسمون
دانلود رمان زمـین و آسمون
نام رمان : زمـین و آسمون
نویسنده : yasamin51214
خلاصه :
موضوع مثل خیلی از رمانا داستان دو که تا ادم متفاوته اما تفاوتا شون فرق مـی کنـه دوتا ادم قصه ی من نـه فکرشون مثل همـه نـه ارزشاشون نـه اهشون و نـه….
اره ادم فقط یـه چیز بـه ذهنش مـی اد زمـین واسمون…پایـان خوش
تاریخ : جمعه 5 خرداد 1396 05:10 ب.ظ
"به نام خدا"
یـه رمان متفاوت..
رمانی با ژانره عاشقانـه،هیجانی و غمگین..
عاشقانـه هایی زیبا و پر از هیجان..
رمانی کـه شخصیت متفاوتش اسیر دست بازی های سرنوشت مـیشـه و تمام تلاشش رو مـیکنـه که تا سرپا بمونـه..
تاریخ : شنبه 30 اردیبهشت 1396 05:09 ب.ظ
خلاصه:داستان از اونجایی شروع مـیشـه کـه صنم بـه عنوان دانشجو حقوق دوس نداره هیچ مخصوصا پسرا حقشو بخورن حتی اگه اون یـه چیزه کوچیک مثه یـه شاخه گل رز باشـه!!
دانلود رمان پی دی اف بصورت zip
دانلود رمان به منظور آیفون،ایپد،،اندروید،تبلت با فرمت epub
دانلود رمان به منظور جاوا بافرمت jar
دانلودرمان به منظور اندروید،تبلت با فرمت apk
[رمان | دانلود رمان عاشقانـه رمان عشق یوسف قسمت 29]